خداوندا از آن می ترسم که روزی رسد که تمام آرزوهایم را همچو گلی پژمرده ببینم خداوندا مگذار زیر قطرات باران چون ذره ای خاک له شوم و از پا در آیم خداوندا مگذار غم و اندوه باورهای مرا به بی راهه بکشند خداوندا دستهایم را برای کمک به سویت دراز کرده ام مگذار حمکت و قسمتت را چون جبر ببینم خداوندا گوش کن با تو می گویم و از تو می خواهم خدایا نمی دانم چرا از تمام خوشی هایت سهم ما از زندگی فقط تلخی و اندوه گشته صد ها بار زمین خوردیم و به امید بار بعدی شاید دستی به سوی ما دراز شود اما هز بار با اشک و آه بلند شدیم خداوندا پس کجاست دستان تو که ما را بلند کند به خوشبختی شادی سوق دهد از غم و اندوه برهاند سفر باید کرد... گام بر می دارم و می روم به هر کجا شود جز اینجا اینجا که همه لحظه هایش بوی غربت,غم,اندوه می هد. می روم شاید پایان اینگونه نباشد اما این بار می خواهم پایانش را خودم بنویسم. در همه زندگی ام به این باور رسیده ام که زندگی یک بازی بیش نیست پس حال نوبت من است تا بازی را به سود خود به پایان برسانم. چه خوش باشد و چه بد باشد. به هر حال نامش را قسمت خواهند خواند؟؟؟؟؟ قربان هلالت بروم ای مه شوال سی روز به امید وصالت سپری شد گرچه رمضان نیست فراتر زسه ده روز افطار و سحر گرچه خودم را خفه کردم لاغر شدم و زرد مثال نی قلیان یک چیز مرا مایه امید و توان بود ممنونتم ای ماه شب اول شوال زیبا تری ای ماه هلالی تو برایم در فطر ببین باز چه سوری بچرانم « جاوید» از این روی بُود شاد در این روز
بیا اى دل که عطر دلبر آمد بهار آمدبهار دیگر آمد بهار دل کش ازماه ضیافت ضیافت از عطاى داور آمد به ماه رحمت و فیض الهى کریم عترت پیغمبر آمد چو ماه مِهر و الفت نیمه گردید مَه کامل زجیب کوثر آمد رخش آیینه حُسن الهى صفاتش را کمال باور آمد بُود یوسف گرفتار جمالش ز زیبایان عالم برترآمد گل زیباى باغ آفرینش شمیم یاس باغ حیدر آمد حسن نام و حسن روى و حسن خو خداى حُسن و حق رامنظر آمد به یُمن مقدمش عالم گلستان زعطر و بوى آن جان پرور آمد به تنها شهر یثرب بلکه عالم زشادى غرق در زیب و فر آمد به هردل شوق میلادش زند موج به سرخاک پایش افسرآمد تبسم مىکندحیدر به شادى که فرزندش خدا را مظهر آمد امام صلح و عدل و پایدارى زعیم انقلاب دیگرآمد حسن مىبینداینک کوچهاى را که دوش اوعصاى مادرآمد «امین» وحى حق فریاد سرداد که نخل کوثرحق را بَر آمد دیدی که با گریه من بغض دلم وا نمیشه من توی دنیای دیگه . اون دل تو جای دیگه پر زدن آرزومه با این پرای بسته من اگه بی تو باشم . کار دلم تمومه از تو میخوام بپرسم . راه فرار کدومه؟ به غم تو بسته است دل من وای اگه دل پر بکشه . با تو بیاد منو تو قفس رها کنه سر میزاری رو قلبم . میشمری ضربه هاشو حس میکنی چه خسته ام پشت درای بسته فرصت زندگی نیست با این پرای بسته
-------------------------------------------------- ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم
به سفره افطار خیره شدم ام به کاسه شله زرد که با دارچین روی آن نوشته اند یا علی تزیین شده وبه استکان چای. بوته ها راپاییده اند. سهم من باشند وبه آخرین شبی که سبزی ها مهمان ان باغچه بودند،شاید در خانه ای قدیمی با تیرهایی در سقف و ایوانی که مهتاب وبوی عطر خوش سبزی ها را با هم پیشکش آن آدم های زحمتکش کرد تا خستگی روز از تن شان به در رود. تا امروز گوشه ای از سلولهای تن مرا بسازد. وموج دستان دخترکان زیبای روستایی که در میان آن گندم زار بازی میکردند را حس میکنم. آفتاب سوخته در خود جای داده است تا کامم را شیرین کند وبه نخل مقاوم این اولین درختی که در کودکی شناختمش فکرمیکنم وبه بوته های چای ودشت های باران خورده ای که دانه های بنشن این آش را در خودپرورانده اند.
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! ولی دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! ولی دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب
یادته زیر گنبد کبود تو بودی و کلی آدمای حسود؟
دفتری بود که گاهی من و تو
از روزی که نامتـــ
اومدی شبیه بارون دله من خسته خاکه واسه اون نم نمه چشمات ، نمیدونی چه هلاکه نمی دونی ، نمیدونی واسه من چقدر عزیزی شایدم می دونی اما منو باز به هم میریزی نمی دونم چی رازیه که تو چشمات خونه کرده هر چی هست اونقدر قشنگه که منو دیوونه کرده
قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............ و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!
مرا به ذهنت نه. به دلت بسپار.
برگـَـــرد..
سلام بچه هاااااااااااااااااااا خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد چند وقت باز دوباره مزاحمتون شدم !!!!!!!! بچه ها از همتون عذر خواهی میکنم بابت اینکه خیلی کم میام اینجاااااااااااااااااااااااااا آخه فعلا درگیر خدمت هستم تا یک ماه دیگه تمام میشه و دوباره راحت میتوانم بیام الان یکم دست و بارم را بسته این خدمت بابت همش ازتون عذر خواهی میکنم امیدوارم بعداا بتوانم کم بود الانم را جبران کنم مرسی که بازم بهم سر میزنید دوستتـــــــــــــــــــــــــون دارم بچه هاااااااااااااااااااااااااااا فعلا بای.
آورده ام از فرط خوشی در دو سه تا بال
خم شد کمرم در رمضان همچو یکی دال
از بهر من این ماه بُود بیشتر از سال
اما وسط روز شدم ضایع و بیحال
رخسار من اکنون شده چون خربز? کال
آن عید سعیدی که رسد باز به هر حال
در آمدنت چون که نفرموده ای اهمال
از ماه شب چارده آن بدرک رمّال
هرچند شود این حرکت باعث اسهال
چون باز شکم در جلو واوست به دنبال
شرح پریشونی من . تو قصه پیدا نمیشه
با تو یه دیوونه میشم . بی تو یه رسوای دیگه
فرصت زندگیم نیست پشت درای بسته
میدونی شکسته است دل من
پر زدن آرزوم شده . عشق میتونه این پنجره ها رو وا کنه
دل تپش از تو داره . حس میکنی وفاشو
میدونی شکسته است دل من
به غم تو بسته است دل من
تنها تو یی ای نازنین آرام جانم
اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد
دل را سپردن تا ابد معنا ندارد
سر در گریبانم کسی هم درد من نیست
از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم
از فصل های دوستی من دل بریدم
این زندگی دیگر سرو سامان ندارد
دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد
دیگر نمی داند که را باید صدا زد
این قلب را تا کی به طوفان بلا زد
من باغبان فصل های انتظارم
تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم
به بشقاب رنگینک و نان و پنیر وسبزی وقدحی پر از آش رشته که با کشک وزعفران تفت داده شده
خدایا این همه نعمت را چگونه شکر گزارم؟
من در هر برگ این سبزی ها در میان شاهی وتره واین تربچه ها دستان پر مهری را میبینم که عاشقانه
به نور آفتاب ،آب،خاک،وهوایی که ذره ذره به خورد این سبزی ها رفته فکر میکنم که قرار است
توبگوچند ذره نوروعاطفه در این برگ ریحان پنهان است؟
دانه های برنج این شله زرد وامدارمهر چند زن و کدام شالیزار است؟
فکرش را بکن آفتاب وآب وخاک سیصد سال پیش در دانه های خوش طعم وبوی دارچین صبر کرده
عرق چند گل سرخ گلاب شد تا قطره هایی از آن این شله زرد را معطر کند؟
روی بادام های کدام درخت نام من نوشته شده بود؟
من خوشه های زرد گندم را در این قرص نان به وضوح میبینم روزی در آن مزرعه در باد میرقصیدند
به بشقاب رنگینک و خرما نگاه میکنم که شیره ی خاک خطه ی گرم جنوب را با صبر دستان آن مرد
کاش میدانستم این چند دانه نمک سفید از کدام دریا ،کدام کوه به این سفره رسید.
بگوموج صدای کدام شبان آن گاو را به علفزار هی کرد تا پر شیر شود واین تکه پنیر قسمت من باشد؟
یا علی تو به خدای روزی دهنده بگو که بیش از این چشمم را بینا و زبانم را شکر گزار کند.
... بگی سلام بانو ...
اونـوقت میتونی اسـم خودت رو بذاری مــرد
و مطـمئن باش که هنـوز هستـن دختـرهایـی که مرد بـودن براشـون
مهـمه و آهن پرـست نیسـتن .
تقصیر همون حسوداست که حالا
هستی ما شده یکی بود یکی نبود...
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم?
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
ملکه ی ذهنمـــ شد،
احساســ می کنمــ جمجمه امـــ
با شکوه ترینـــ امپراتوری دنیاستـــ...
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
من ازگم شدن درجاهای شلوغ
...میترسم ...
یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
که برای بُردنَش بر می گردی ..
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |