پيامهاي اتاق
+
در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه کردم
در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم
در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم
در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي ايستادم و آرام گريه کردم
ولي اکنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي که به خاطرت اشک هايم را قرباني کردم
*پانيذ*
90/1/15
+
گاه يک لبخند انقدر عميق ميشود که گريه مي کنيم
گاه يک نغمه انقدر دست نيافتني ميشود که با ان زندگي مي کنيم
گاه يک نگاه انچنان سنگين ميشود چشمانمان رهايش نمي کند
گاه يک عشق انقدر ماندگار مي شود که فراموشش نمي کنيم