به سفره افطار خیره شدم ام به کاسه شله زرد که با دارچین روی آن نوشته اند یا علی تزیین شده وبه استکان چای. بوته ها راپاییده اند. سهم من باشند وبه آخرین شبی که سبزی ها مهمان ان باغچه بودند،شاید در خانه ای قدیمی با تیرهایی در سقف و ایوانی که مهتاب وبوی عطر خوش سبزی ها را با هم پیشکش آن آدم های زحمتکش کرد تا خستگی روز از تن شان به در رود. تا امروز گوشه ای از سلولهای تن مرا بسازد. وموج دستان دخترکان زیبای روستایی که در میان آن گندم زار بازی میکردند را حس میکنم. آفتاب سوخته در خود جای داده است تا کامم را شیرین کند وبه نخل مقاوم این اولین درختی که در کودکی شناختمش فکرمیکنم وبه بوته های چای ودشت های باران خورده ای که دانه های بنشن این آش را در خودپرورانده اند.
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! ولی دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! ولی دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب
به بشقاب رنگینک و نان و پنیر وسبزی وقدحی پر از آش رشته که با کشک وزعفران تفت داده شده
خدایا این همه نعمت را چگونه شکر گزارم؟
من در هر برگ این سبزی ها در میان شاهی وتره واین تربچه ها دستان پر مهری را میبینم که عاشقانه
به نور آفتاب ،آب،خاک،وهوایی که ذره ذره به خورد این سبزی ها رفته فکر میکنم که قرار است
توبگوچند ذره نوروعاطفه در این برگ ریحان پنهان است؟
دانه های برنج این شله زرد وامدارمهر چند زن و کدام شالیزار است؟
فکرش را بکن آفتاب وآب وخاک سیصد سال پیش در دانه های خوش طعم وبوی دارچین صبر کرده
عرق چند گل سرخ گلاب شد تا قطره هایی از آن این شله زرد را معطر کند؟
روی بادام های کدام درخت نام من نوشته شده بود؟
من خوشه های زرد گندم را در این قرص نان به وضوح میبینم روزی در آن مزرعه در باد میرقصیدند
به بشقاب رنگینک و خرما نگاه میکنم که شیره ی خاک خطه ی گرم جنوب را با صبر دستان آن مرد
کاش میدانستم این چند دانه نمک سفید از کدام دریا ،کدام کوه به این سفره رسید.
بگوموج صدای کدام شبان آن گاو را به علفزار هی کرد تا پر شیر شود واین تکه پنیر قسمت من باشد؟
یا علی تو به خدای روزی دهنده بگو که بیش از این چشمم را بینا و زبانم را شکر گزار کند.
... بگی سلام بانو ...
اونـوقت میتونی اسـم خودت رو بذاری مــرد
و مطـمئن باش که هنـوز هستـن دختـرهایـی که مرد بـودن براشـون
مهـمه و آهن پرـست نیسـتن .
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |