سفارش تبلیغ
صبا ویژن
√❤کلبه عاشــــــــقان❤√

 

معنای من



اینو واسه تو می نویسم تو که هر روز به کلبه تنهاییام می آی

 

تویی که هر وقت اومدی ، مهمون سفره پر از غصه ام شدی و گفتی :

 

چقدر غمگین می نویسی

 

من روزها به تو و غصه هام فکر کردم و بعد یه شب به تو و خودم گفتم :

 

باشه دیگه غمگین نمی نویسم ...

 

شروع دوباره واسه لبخند لبهای مهربون تو، تویی که غریب آشنامی ...

 

جعبه مداد رنگی هام رو برداشتم ، مداد سیاه ، همیشه با اون شروع می کردم

 

تراشم رو برداشتم یکی دیگه خریدم ، صورتی روشن ! مداد سیاه رو تراشیدم ...

 

تراشیدم تا آخر گذاشتمش سرجاش اینقدر قدش کوتاه شد که دیگه پیداش نبود !

 

بعد مداد خاکستری رو تراشیدم بعد قهوه ای بعد سورمه ای .



همه تیرگی ها رو تراشیدم تا جا برا روشنی ها باز بشه .



حالا همه رنگها شادن صورتی ، قرمز، زرد ، آبی ، سبز ... می دونم دوستشون داری



اومدم باز برات بنویسم اما این بار روشن و شاد و دل انگیز .



دست بردم مداد اول ، خط اول سیاه ، خط دوم خاکستری ، خط سوم قهوه ای !!!



منو ببخش عزیز مهربونم گناه دستای من نیست ...



گناه دستای نامهربونیه که مداد سیاه رو بهم هدیه دادن



می بینم به لطف نامهربونی دستاشون، مداد سیام باز قد کشیده ، خاکستری قد کشیده ،



همه تیرگی ها باز قد کشیدن گناه من نیست معنا ، من نمی خوام تلخ باشم نمی خوام . نمی خوام


من رو باور کن و من باز تیرگی هارو می تراشم ...



و من باز تیرگی هارو می تراشم تا دستاشون یه روزی مهربون بشن



و دیگه دستام خسته نمی شن و تراش صورتی هم کند نمی شه !!!



به دل مهربونت قسم


........................................................................................................................................
 

 

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر


وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر


خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام


در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار

 

طلوعی دوباره ام


همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ،

 

عادت کرده ام

 

دیگر….


عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست



قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ،

 

دیگر در قلبم جای

 

کسی نیست


هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست

 

تا شادم کند ، کسی

 

نیست تا مرا از این زندان غم رها کند


دلم گرفته ….


خیلی دلم گرفته….


انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…


انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…


وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…


آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام



نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی

 

دلش به درد آید


من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…



دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها


میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه

 

نمیکند دیوانه ای مثل


من را….


میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی

 

و تنها میمیرم، تا ابد همین


دستهای غم را میگیرم


 


نوشته شده در دوشنبه 91/6/27ساعت 12:32 صبح توسط HAMID نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت