روي قبر من يک تکه يخ بگذاريد،تا وقتي آب ميشود،احساس کنم کهمعشوقم دارد برايم اشک ميريزد
عبور ميکنم هر روز ..
از کنار نيمکت هاي خالي پارک ..
طوري که انگار کسي ،
در نيمکت هاي آخر ،
انتظارم را مي کشد !
به آن جا که ميرسم ،
بايد وانمود کنم که باز هم دير رسيده ام !…