گفتند : محبت کن ، از محبت خارها گل مي شوند ..! محبت کردم... هيچ کس گل نشد...فقط خارم کردن...
به دلَمــ افتاده بـود ، كـ ِ امشَبــ حَتــما خوابتــ را ميبينَمــ امــا.... تا صُبحــ به شوقـ ِ ديدَنتــ خوابَمـ نبُرد !
مــــــــــــــــــن... نقاش نيستم ولــــــــي لحظه هاي بي تو بودن را درد مي کشـــــــــم...!
گـريـه... شايد زبان ضعف باشــد؛ شايد خيلـــي کودکانه...
شايد بي غرور... اما هروقت گونه هايم خيس مي شود مي فهمم نه ضعيفـم، نـه يک کودکـم؛ بلکــــه پُـــر از احساســــــم...