پــــلاک مــا زن ها ... بالا بروی.. من از تبار فرهادم... من همونی هستم که وقتی جواب سلامتُ میدادم … حتی اگر " خـــدا " فرستــد تقدیم به دل شکسته خودم
یک روز دیگر از خواب بیدار نخواهم شد
کتابی نخواهم خواند
صادق هدایت و شاملو و مهدی و سهراب آرامم نخواهند کرد
یک روز
شاید خیلی زود
از دنیا مرخصی بگیرم...
دار فانی را وداع نخواهم گفت
ولی روی سینه ام اعلامیه خواهم زد
تا اطلاع ثانوی تعطیل است
خسته میشوم از کتابهایم که میزنند توی سرم
که احمق بیدار شو
ولی دیگر ول شده ام
بدون قی شدن در الفبای موسیقی
و شعارهای مادرم
یا شاید هم فحشهای پدرم
که همیشه میخواست مهندس شوم
بیخیال
دنیا اینقدرها هم ارزش ندارد
چایی هم که مثل همیشه از دهن افتاد
کوچـــه ، حـــتــــی آدرس
خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام
چه فایــــده ،
یــــاد تــــــــــــــو
در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های
این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی
پـــیــــدا می کـــنـــد….
اسمم بیاد رو لب رفیقام...
پوزخند بزنن و با پشت دست اشکاشونو پاک کننو بگن... هههههی!!!
کی فکرشو میکرد؟؟؟
چـــرخ و فلکی از " چـــرا " ها سواریم !
چـــرا رفت ؟
چـــرا آمد اصلا ؟
چــرا ؟
چــــرا ؟؟
...
چــــرا نخندید ؟؟!
یکــــی بیاید تکانمان بدهـــد ...
بگوید :
پــــیاده شوید !!
" نبــــودن "
مهم تــــر از " چـــرا نبودن " است !!
پایین بیایی..
فراموش نشدنی ام..
آنقدر خاطرات ناب برایت ساخته ام که دیگر حتی خودم هم نمیتوانم مثلش را بسازم..
هرچقدر هم همه چیز تمام باشد...
باز هم بوســـــــه های از ته دلم را میخواهی..
همان بی حواسی هارا..
اینقدر به دنبال صدای خنده هایم نگرد..
به نفع خودت است که بمانی..
و ساده تر از من
پرنده ی زردی است
که در حیاط مجاور
برای دسته گلهای سرد مصنوعی سرود می خواند...
از تبار نرســیدن...
از تبــــار نداشتن!...
از تبار کوه کنــــدن و دل نکندن!..!!!
تو امــا خسروت را پیدا کن!...
شاد باش که تو...از تبار منـــ نیستی
میگفتی لطف کردی ! ! !
اینُ یادت نره ! ! !
باران اسیدی ... برای تطهیـــرت
برف و پاکی ... برای تشبیـــهت
محمد و عیسی ... برای تضمیــــنت
یا که شیطان را ... برای تقصیــرت
دیگر تمام شد ...!
(( خراب شد تصویـــرت ))
من به قلبم افتخار می کنم
با آن بازی شد !
زخمی شد !
به آن خیانت شد !
سوخت و شکست !
اما به طریقی هنوز کار می کند . . . !
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |